مهدی جان نکند نیامدنت برایمان عادت شود، نکند زندگی بدون تو برایمان زندگی شود، هر روز تو را به خودم یادآوری می کنم، جای خالی ات را در دهنم نقاشی می کنم، دفتر اعمالم را که ورق می زنم، آرشیو افکارم را که مرور می کنم، سراپای وجودم سوال می شود؛ مهدی فاطمه تایید می کند یا که خیر، رضایتش جلب می شود یا خیر، نکند غمگینش کنم، نکند ...
مهدی جان معنای انتظارت را با خودم مرور می کنم، انتظارت را صبح و شب تمرین می کنم، تا که شاید در لحظه موعود باشم، تا که شاید در خیل یارانت باشم، تا که شاید روزی برایت بمیرم و تا شاید روزی شادت کنم ...
و اما انتظار ... واژه پر تقدیری است انتظار، چه پر راز و رمز است انتظار و چه احساس ها که با تو همراه هست انتظار ...
انتظار یعنی امید، انتظار یعنی سکوت، سکوت همراه با احساس، احساس وصال، احساس سوال، یعنی میاد؟ الان کجاست؟ نکند دیر شود ...
انتظار یعنی قرار، انتظار یعنی موعد، یعنی نوعی غم، یعنی دلشوره، یعنی تلاش، چه باید کرد، چه می شود ...
انتظار یعنی چشم به راه، چشم به در، انتظار یعنی اشک، یعنی یعقوب، یعنی یوسف ...
و اما مهدی جان انتظار یعنی امید، یعنی تو می آیی و آنگاه هست که دفتر هستی ورق می خورد، خوبی ها خوب می شوند، بدی ها بد می شوند و یعنی لحظه رسوایی کسانی که جای این دو را عوض کردند ...
انتظار یعنی آخرش خوب می شود پس نباید ایستاد، نباید خسته شد، انتظار یعنی از هر بهتری بهترتری هم وجود دارد، انتظار یعنی سیاهی رفتنی است منتهی دیر یا زود داره، انتظار یعنی خدا چشمش به ماست؛ چکار می کنیم!؟ و در نهایت انتظار یعنی دو نفر که همدیگه را خیلی دوست دارند از هم دور افتادن پس باید کاری کرد ...
مهدی جان مرا دریاب ....