یا حسین بگذار تا بگویم ...
ای امام بگذار تا بگویم کمی از خودم ، از قلبم و از اشکم ...
یا حسین بگذار تا در حضور تو مولایم مهدی را دلگرمی دهم، بگذار تا از دریای مواج درونم بگویم ... بگذار تا از نهایت آمال و آرزوهایم برایت حرف بزنم ... بگذار تا قلبم را سبک کنم ...
ای مولای من می دانم که می دانی غیر تو را ندارم ... سال هاست که بهترین دوست من شده ای ... سال هاست که همدم قلب مجروحم شده ای ... سال هاست که مرا سوزانده ای ... سال هاست که وجودم را مملو از عشق کرده ای عشق به پرواز، عشق به شهادت، عشق به نهایت سختی ها و ناملایمات، عشق به طوفان و در نهایت عشق به عشقبازی ای محبوب ...
آری حسین بدجوری مرا دیوانه کرده ای هر ز چند گاهی چنان مدهوشم می کنی که دیگر هیچ گوش و چشمی را محرم نمی دانم مگر تو ...دیگر هیچ آغوشی مرا آرام نمی کند مگر آغوش پر مهر و محبت تو ... دریای مواج قلبم را آرام نمی کند مگر دست نوازش تو، مگر ذکر خاطره ی دلربای با تو بودن، مگر یاد آن پروانه های عاشق که عارفانه دورت می گشتند و یکی پس از دیگری می سوختند و عالمی را با نور وجودشان روشنایی می بخشیدند و این چنین راز عشق را معنا کردند و رفتند ...